
تاملی روانکاوانه بر «عشق اول» ایوان تورگینیف
تعداد بازدید : 9
شهادت
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی / گروه فرهنگ و هنر
ایوان تورگینیف نویسنده شهیر روس در داستان «عشق اول» ادبیات را در راه احساسات عمیق انسانی به شهادت میرساند. در این داستان ما به وفور خاطرات تلطیف شده نویسندهای را میبینیم که شدیدا به ناخودآگاهش رجوع میکند. در واقع «عشق اول» برداشتی عمیق از دوران بلوغ و ترشح غلیظ احساسات آدمی نسبت به زیباییها است. هنگامی که مولف که خود به شخصیت اصلی داستان تبدیل شده است در توصیف زیبایی زیناییدا، معشوقهاش، پا را از حد واقعیت فرا نمیگذارد و حسادتها و جاه طلبیهای یک دختر فلاکت زده اما اغوا گر را به تصویر میکشد، میخواهد دو معقوله ترس و خودپسندی را کنار یک دیگر قرار دهد و از دل آن به مابهازاهای داستانی دست یابد.
مرگ
علاوه بر اینکه فلسفه مرگ در ادبیات خود میتواند یک معقوله تراژیک باشد گنجاندن آن در دل یک متن رمانتیک اوج حسرت مولف را از تجربه زیسته معنا میکند. وقتی که زیناییدا مجلسهای نه چندان اعیانی برگزار میکند، و در آن مردهایی را که با ناز و کرشمه اغوا کرده است دور خود جمع میکند و هر یک را به تمسخر عاشق دلباخته خود عنوان میکند این اعمال که هر کدام فعلیت خودپسندانه دارند برای عاشق داستان مجذوب کننده و در عین حال حسادت برانگیز هستند. هیچ خوانندهای خیال اینکه ممکن است معشوق داستان سرآنجامی جز سرخوشی و خوشبختی داشته باشد را از سر نمیگذراند اما این مولف است که با زیرکی کشمکشهای ارتباطی میان عناصر دراماتیک را به یک پایان تراژیک ختم میکند. به عقیده من مسخ کافکا یک اثر همواره بدیع است که در مقیاس ادبیات آلمانی نوعی تابو شکنی در مواجهه با دگردیسیهای انسانی محسوب میشود و باید عشق اول تورگینیف را از بُعد شخصیتی یک اثر متنبه شده در مواجهه با احساسات در حال تغییر آدمی شمرد. البته که این دو داستان هیچ شباهتی نه به لحاظ محتوا و نه به لحاظ فرم با یک دیگر ندارند اما هر دو به وسعت آنچه خلق می کنند احساساتی هستند. از سوی دیگر رابطه ای که بین پدر و مادر عاشق داستان در «عشق اول» تورگینیف میبینم با رابطه ای که کافکا در مسخ با مادر خود برقرار میکند شدیدا نزدیک به هم است. نه به لحاظ تشابه شخصیتی بلکه به لحاظ تشابه ارائه. هم تورگینف و هم کافکا هر دو بر این باورند که مادر موثرترین عضو خانواده است. کافکا نشان میدهد که دیگر اعضای خانواده از اطلاع درباره بروز حادثهای که در اتاق خواب شخصیت داستان رخ داده است به مادر میترسند و تورگینیف نیز با وصف خصوصیات مادر خود نشان میدهد که خانواده معشوق در داستان در چه میزان از فرهنگ و ادب قرار دارند و از اینکه مادر خود روی خوش به زیناییدای داستان نشان نمیدهد کلافه است. و بالاتر اینکه نمیخواهد مادر متوجه احساسی که به زیناییدا پیدا کرده است شود که این خود بیانگر دو خصوصیت مبرهن در سن و سال شخصیت داستان است. محافظه کاری و در عین حال خوش رقصی برای معشوقی که 4 سال از او بزرگتر است. در واقع می توان به این بُعد روانشانی نزدیک شد که در سنین 16 تا 20 سال پسرها به دنبال مادر جدیدی برای خود میگردند غافل از این که هیچ دختری نقش مادر را برای یک پسر بازی نمیکند مگر اینکه به دنیا آورده باشدش. هنگامی که زیناییدا از جراحت عاشق داستان پس از پریدن از بالای درخت به پایین نگرانی بروز میدهد مولف این نگرانی را با ذوق زدگی به مخاطب نشان می دهد تا این احساس نیاز به درک حس مادرانگی از سوی معشوق برای مخاطب به روشنی تداعی شود. وقتی که عاشق می فهمد پدری که ده سال از مادرش بزرگتر است و همچنان خوشتیپ و جنتلمن به نظر میرسد با معشوقه اش در ارتباط است خواننده فرو ریختن پارچ آب سرد بر تفکرات عرفانی - احساسی خود را لمس میکند چرا که هیچ اِلمانی نیست که دال بر ارتباط میان پدر و معشوق در داستان باشد. و در آخر خبر مرگ معشوق در هنگام زایش فرزند خود آن هم توسط رسپشن هتل عاشق را در بیتفاوتیای غرق میکند که باعث میشود تا سالها بعد این حادثه همانند بغضی فرو خورده در اندام تنفسی او باقی بماند. پس در روزی که عشق بمیرد مولف دست به ابتکار عمل میزند و خاطرات را آنطور که خود میخواهد بر روی کاغذ میرقصاند.